برزخ ارباب ❤️ پارت‌ دوم
01:29 1402/10/06 | السانا عطاپور
برزخ ارباب ❤️ پارت‌ دوم



#برزخ.ارباب 
#پارت_2

♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨


وقتی مامان بابا با ازدواج با اشکان مخالفت کردن و گفتن این پسره در حد تو نیست، خودم رو به هر دری زدم تا قبول کنن ولی به هیچ وجه از حرفشون کوتاه نیومدن و تهشم باعث شدن که فکر فرار به سرم بزنه!

حالا وقتی با نبودنم مواجه بشن روزی هزار بار دعا میکنن که کاش به اون همه گریه و التماسم توجه میکردن تا کار به اینجا کشیده نمیشد!

البته منم قصد نداشتم که کلا برم، فقط میخواستم با اشکان ازدواج کنم و یه مدت ازشون دور باشم و بعدش برگردم.

اینجوری اونا هم مجبور میشدن که این تصمیم من رو قبول کنن.

با دیدن اشکان با خوشحالی دستم رو تکون دادم و اونم با لبخند جوابم رو داد‌.

به سمتش دویدم، با ذوق بغلش کردم و گفتم:

_ خوبی عشقم؟
_ فداتشم تو خوبی؟
_ آره
_ راحت تونستی بیای؟
_ آره همه خوابِ خواب بودن

به اطراف نگاهی کرد و گفت:

_ خیلی خب بریم
_ برنامه چیه؟
_ یه ماشین تو خیابون بغلیه که ما رو میبره شیراز
_ خب؟
_ اونجا آشنا دارم، میریم عقد میکنیم و بقیشم با من...
_ کجا قراره بمونیم؟

دستم رو محکم گرفت و گفت:

_ نگران نباش، نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره

وجودم پر از آرامش شد و تو دلم از خدا بخاطر داشتن اشکان تشکر کردم و رو بهش گفتم:

_ من خیلی خوشبختم که تو دارم
_ تو اینو از من بپرس.

|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬@Romaan__Nab...」

قدرت گرفته از بلاگیکس ©