برزخ ارباب ♥️♥️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پارت چهارم

#برزخ.ارباب
#پارت_4

♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️



_ اینا چرا اینجورین؟
_ چجوری؟
_ نمیدونم، حس خوبی بهشون ندارم
_ اینا دوتا زیر دست ساده ان که مسئولن ما رو صحیح و سالم به شیراز برسونن، برای همین مجبورن جدی رفتار کنن
_ یذره ترسناکن
_ کارشون همینه
_ آهان
_ ترسیدی؟
_ نه اصلا، تا تو پیشمی چرا بترسم؟
_ من همیشه پیشتم

لبریز از آرامش شدم و دستش رو توی دستام گرفتم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم و چشمام کم کم‌ گرم شد...

خمیازه ای کشیدم و چشمام رو آروم باز کردم.
سرم روی شونه ی اشکان بود و اونم سرش روی سر من گذاشته بود و خواب بود اما با تکون کوچیکی که خوردم سریع بیدار شد که آروم گفتم:

_ ای وای ببخشید بیدارت کردم

پیشونیش رو آروم به پیشونیم زد و گفت:

_ حواست هست؟
_ به چی؟
_ این اولین باری بود که پیش هم بودیم و از خواب بیدار شدیم

لبخندی زدم و گفتم:

_ آره

_ اولیش بود ولی آخریش نه
_ ما تازه اول راهیم، کلی کار داریم که با هم بکنیم
_ پس چی؟ تازه وقت هم کم میاریم!

|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬@Romaan__Nab...」

قدرت گرفته از بلاگیکس ©