برزخ ارباب ❤️❤️ پارت سوم
01:34 1402/10/06 | السانا عطاپور
#برزخ.ارباب
#پارت_3
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
بعد هم به چند متر اون طرف تر اشاره کرد و گفت:
_ بفرما اینم از ماشین ما، زود بیا بریم که دیگه تحمل ندارم که حتی یه روز برای به هم رسیدنمون صبر کنم!
بلند خندیدم که جلوی دهنم رو گرفت با خنده گفت:
_ دختر اینجوری نخند میریزن میگیرنمونا
_ نترس نمیگیرن
_ اگه گرفتن چی؟
_ مهم اینه که با هم میگیرنمون
_ دیوونه به مامان بابات تحویلت میدن!
_ خب دوباره فرار میکنیم!
به ماشین رسیدیم، یه شاستی بلند مشکی بود، دقیقا مدل ماشین بابای خودم اما از ما رنگش سفید بود.
اشکان در عقب رو باز کرد و رو به من گفت:
_ بفرمایید داخل خانم خانما
_ ممنونم
نشستم و اونم هم پشت سرمن سوار شد.
رو به دونفری که جلو نشسته بودن، گفتم:
_ سلام
جفتشون بدون اینکه برگردن جوابم رو خیلی جدی و سرد دادن!
سرم رو به گوش اشکان نزدیک کردم و آروم گفتم:
|🌙| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬@Romaan__Nab...」